یاهو
.jpg)
خواستم نوح شوم ،موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت
در قنوتم زخدا ،عقل طلب میکردم
عشق اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
آسمانم...
بارانم..
سلام،
زمان میگذره اما انگار ساعت شماطه دار _فرشته ی زمان زیاد خوب کار نمیکند،گاهی فکر میکنم ،خوابیده و کسی متوجه نقص جهان نمیشه...
توو این لحظه ها ذکری که مدام زیر لب میگم " یا دلیل المتحیرین" هست...
خدا خودش راهنمامون هست ان شاء الله ..
امروز این شعر رو خوندم و به دلم خیلی نشست..یاد خودمون افتادم...
خود_نوعی ،
که گاهی از شدت غم و دردهامون از خدا عقل میخواهیم به ظاهر اما ته _دلمون دلبسته ی عشق و مهریم،
چیزی که شدت نورانیت و قدرتش از تمام نیروهای جهان بیشتر و تاثیر گذارتره..
منم یکی از همین آدمهام که به حسشون...به عشقشون دلبستن ،
عشقی که ماه هاست ریشه کرده توی سلول سلول _جانم...
سرگذشت _این عشق،
محال یا ممکن ...
وصال یا جدایی ..
هر چه که باشد ،به خدامون سپردم..
فقط..
فقط نمیدونم چرا اینقدر کم طاقت شدم ،
چرا اینقدر با تمام ایمانم به خدا و ائمه ی معصومین،
ترسو شدم... خودم رو گم کردم..
یه لحظه دلگرم میشم به بودنت..به ماندنت...
به قدرت لا یزال_ خدا و یه لحظه بعد دوباره ترس و ترس...
کاش اینروزا بگذره...
کاش مانع ها ،همه و همه پل هایی بشن که ما رو کنار هم بگذارن...
یه جایی خوندم که شاعری میگفت:
خطها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها

ندانم احسان_خوبم...
شیرینت اینروزها شبیه شاعرهای دیوانه شده..
سیاه میکنه کاغذها رو با نام تو..
گاهی برات شعرهایی مینویسه ،
گاهی نامت رو بارها و بارها روی کاغذ مینویسه به این خیال ک صدات میزنه و تو با دلت پاسخش رو میدی..
ا_ه_
نخند آقا نخند...
گردوتم مسخره نکن..
بهله..خودت با من اینکارارو کردی..از بس ماه بودی از بس گلی ..منو دیوونه ی خودت کردی حالا داری میخندی ..د_ه- 
اما به دور از شوخی..
احسان دوست داشتن و علاقه مند بودن به یه انسان پاک و مومن ؛
خیلی شیرین_و در عین حال زهر_نبودنش تلخ_مثل زهر هلاهل....
شیرین _شما باز هم به درگاه حق آرزو داره..
آرزو میکنم روزی فرا برسه و تو عشق رو بپذیری ..
تو مهر رو بپذیری ..
وفاداری رو انتخاب کنی و کنارم بمونی ...
گاهی دل خیلی از معادله ها رو بهم میریزه..
گاهی میشه با یه توکل،با یه سپردن دل و جان به حق ؛
بهشتی زمینی ساخت..
من آماده ام ..
محکم ایستادم..
دارم با سرنوشت ...با معادله هاو دو دو تا چهارتاها ..
با تمام اندیشه هایی که تو رو ازم دور میکنن میجنگم..
با تمام قوا
احسان...
من ایستادم، مجهز..
تجهیز_ من ،سلاح_ من ..،قدرت _من..
خداست و بس
خداست و شهادتش به پاکی_دلم..
به خضوعم مقابل _تو
جنگ من برای پیروزیست
و تنها پیروزی من شادمانی و سعادت و خوشختی_توست...
چقدر حرف دارم برای زدن باهات احسانم اما خب ...
گاهی با سکوت و تنها چشمها میشه حرفهای نشنیدنی_زیادی رو گفت..
پس فعلا حرفهامو همینجا به پایان میبرم و تو رو به امینترینم میسپارم...
حق پناهت، جان_شیرینم..
یا علی.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:

آمار
وب سایت: